هر سال محرم، شب حضرت علیاکبر علیهالسلام که میرسد، یاد تو میافتم شیخ. یاد تو که در ۴۰ سال زندگی با «بانو خانم» بچهات نشد اما طوری روضه علیاکبر میخواندی که انگار هفت جوانت را کفن کردهای.
عاقد همینطور که داشت خطبه رو میخوند، لابهلای جمعیت، چشمم خورد به یه آدم با شلوار شیشجیب، با کاپشن خلبانی و یه کلاه مشکی که تا ابروها کشیده بود پایین. چقدر شبیه عباس بود. چشمام زوم شد رو صورت و هیکلش. نویسنده: یاشار عبدالحسینزاده گوینده: احمد هاشمی
صدای ما را از مارپیچ خونین در اعماق تاریک تاریخ میشنوید، جایی که فریادها داستان ما را روایت میکنند نویسنده: یاشار عبدالحسینزاده گویندگان: احمد هاشمی، نگین خامسی
لیلا برعکس بقیه روزا که حسابی وقتی به من میرسید سرزبون داشت، انگار چیزیش شده بود و صدا ازش درنمیاومد. با کلی اصرار و ناز خریدن، بالاخره خانوم زبون باز کرد و گفت: «اصغر، یه چیزی هست نمیدونم بهت بگم یا نه ... ولی اگه نگم، میترسم بعداً که بفهمی خیلی ناراحت بشی. میدونی که دوست ندارم آب تو دلت تکون بخوره.» نویسنده: یاشار عبدالحسینزاده گوینده: احمد هاشمی
خانواده عباس، مثل خانواده ما، وضعیت مالی خوبی نداشتند. یکی از خواهراشم به خاطر مشکل قلبی باید عمل میشد، اما چندان پولی تو دست و بال نداشتن. اینا رو میچیدم کنار هم، اما آخرش میزدم تو دهن خودم و همه اون عملیاتها و بیکلهبازیای عباس میاومد تو ذهنم و خجالت میکشیدم. عباس و همکاری با منافقین؟ غیرممکنه. نویسنده: یاشار عبدالحسینزاده گوینده: احمد هاشمی
از فضای شکنجه حموم، که به خاطر آب جوش و دمای زیاد اتو گرم شده بود، عرق کرده بودم و ترجیح دادم بیام بیرون و دوباره برم کمک جواد برای شکنجة طالب. وقتی رفتم تو اتاق، با صحنة عجیبی روبهرو شدم. نویسنده: یاشار عبدالحسینزاده گوینده: احمد هاشمی
اراذل و اوباش داخل دست من رو قبل از شلیک خونده بودن و از پشت در کشیده بودن کنار و سمت پنجره جاگیری کرده بودن و دقیقا از پنجره سمت چپ در یه نارنجک افتاد روی موزاییک های ایوون و تلق و تولوق شروع کرد به صدا کردن. جفت چشمام روی نارنجک قفل شده بود
قسمت چهارم پادکست فصل دوم جنگ در خانه با عنوان «کلبه اشباح»
یه امارت اعیونی چهارصد، پونصد متری بود با یه حیاط بزرگ که احتمالا حسابی اتاق و پستو داشت و دقیقا نمی دونستیم چه کارش باید بکنیم. تا اینکه اشتباه بزرگ رو سید حسین مرتکب شد و به حرف عباس گوش داد... کلبه اشباح - فصل دوم پادکست «جنگ در خانه» نویسنده: نیما اکبرخانی گوینده: احمد هاشمی
از اون موقع تا حالا که پای عباس توی در گیر کرده بود من بارها وارد درگیری شده بودم و هر بار هم بر خلاف میل باطنیم مجبور شده بودم با چند تا بچه دبیرستانی تبادل آتش کنم و این اصلا خوشایندم نبود.